مقام معظم رهبری مدظله العالی : «افغانستان کشور برادر ما است؛ همزبان، همدین، از لحاظ فرهنگی همفرهنگ؛ و واقعاً مشکلات افغانستان و مصیبتهای افغانستان انسان را بهشدّت متأثّر میکند…. در مورد افغانستان ما طرف دار ملّت افغانيم؛ دولت ها مي آيند و ميروند؛ … آن كه باقي ميماند ملّت افغانستان است.»
مقدمه
طالبان با سقوط دولت اشرف غنی برای دومین بار(اولین بار در مهر ۱۳۷۵ش و دومین بار در مرداد 1400ش) بر کابل مسلط شد و قدرت را به دست گرفت و این در حالی استکه طالبان گذشته خوبی در اذهان مردم افغانستان ندارد؛ اما در دوره جدید شواهدی وجود دارد که تغییراتی در رویکرد و عملکرد طالبان بهوجود آمده و امید است در آینده نزدیک «دولت فراگیر» در افغانستان تشکیل شود. با این وجود ابهاماتی نیز در رابطه با طالبان وجود دارد که باعث شده در سطوح بینالمللی و منطقهای بحثهای متعددی درباره آن و آینده افغانستان مطرح شود که جهت روشنتر شدن آن نکاتی مطرح میشود.
بافت قومی و مذهبی افغانستان
کشور «جمهوری اسلامی افغانستان» ۶۵۲۸۴۰ کیلومترمربع مساحت و حدود ۴۰ میلیون نفر جمعیت دارد. ۷۷ درصد از مردم این کشور به زبان فارسی و بقیه به دو زبان پشتو و ازبکی سخن میگویند.
۹۹ درصد مردم آن مسلمان هسنند و در بیش از ده گروه قومی شامل پشتونها، تاجیکها، هزارهها، ازبکها، ایماقها، ترکمنها، بلوچها، پشهایها و سادات قرار دارند.
در این بین پشتونها با حدود ۱۶ میلیون نفر، 5/39 درصد، بزرگترین گروه قومی افغانستان به حساب میآیند که از پیروان دو مذهب اهل سنت (اکثریت) و تشیع (اقلیت) شکل گرفته است. گروه دوم تاجیکها هستند که 5/32 درصد یعنی حدود ۱۳ میلیون نفر جمعیت دارند و عمدتاً سنی مذهب میباشند و بیشتر در شهرهای هرات، مزارشریف، کابل و غزنی زندگی میکنند. گروه سوم، هزارهها هستند که ۲۰ درصد یعنی حدود ۸ میلیون نفر جمعیت دارند که در ولایات مختلف افغانستان توزیع شدهاند. گروه چهارم، ترکتبارها- ازبکها- هستند که ۱۰ درصد یعنی حدود ۴ میلیون نفرجمعیت دارند.
جمعیت شیعه که حدود ۷ میلیون نفر میباشد، در میان تاجیکها، پشتونها، قزلباشها، سادات، هزارهها و بقیه توزیع شده است. شیعیان عمدتاً در ولایات بامیان، مالستان، بلخاب، سرپل، ناوور، کابل، مزار شریف، هرات، دایکندی، غزنی، شیخ علی، لعل، سرجنگل و جاغوری زندگی میکنند و شهر محوری و تاریخی آنان بامیان به حساب میآید.
بنابراین کاملاً واضح است که هیچ قومی در افغانستان وجود ندارد که بتواند ادعا کند اکثریت مطلق جمعیت را داشته و در نتیجه حق دارد حکومت و کشور و سازمانهای آن را در قبضه خود قرار دهد.
البته از نظر مذهبی، با توجه به اینکه بین ۷۵ تا ۸۰ درصد مردم، تابع مذهب حنفی هستند، طبعاً حکومت از نظر قوانین و حقوق اساسی، از اصول این مذهب پیروی میکند. کما اینکه الان هم اینگونه است اما در عین حال این نکته را باید در نظر داشت که تقسیمبندیهای داخلی افغانستان مانند عراق، لبنان و… نه بر مبنای مذهب بلکه بر مبنای قومیت قرار دارد و از این منطق تبعیت مینماید.
وضعیت شناسی گروه طالبان
گروه طالبان در ۱۳۷۳ش/۱۹۹۴م توسط دولت و گروههای بنیادگرای سنی پاکستان و حمایت عربستان، با بدنه ملایان و طالبهای پشتون در مدارس مناطق مرزی پاکستان بهوجود آمد. اندیشه و رفتار طالبان بر تفسیر بدون نرمش از شریعت اسلام (دیوبندی، سلفی و وهابی) و مقررات سختگیرانه قبیلهای پشتون استوار است.
در زمان حکومت این گروه بین سالهای ۱۳۷۵ تا ۱۳۸۰ش شیعیان افغانستان محدودیت، فشار و سرکوب شدیدی را تجربه کردند ولی این گروه در این مدت اخیر سعی کرده است، چهره تعاملی از خود نشان دهد، از این رو در مواجهه با شیعیان و مراسم سوگواری محرمالحرام و اقامه نماز، همراهی زیادی از خود نشان داده است.
طالبان چگونه بر افغانستان مسلط شد؟
طالبان برخلاف آنچه تصور میشود، برقآسا بر افغانستان مسلط نشد. این گروه در سال 1380 فقط تسلط بر کابل را از دست داد، اما در سطح جامعه همچنین مهمترین نیروی اجتماعی بود. طالبان برخلاف سایر احزاب افغانی، یک گروه کم هوادار نبود. این گروه از اول خود را در مقام یک دولت مطرح کرد و حتی پس از آنکه در سال 1380 قدرت سیاسی خود را از دست داد، به نام «امارت اسلامی افغانستان» بیانیه میداد. پشتونهای حنفی افغانستان و حتی پشتونهای پاکستان که حدود 40 میلیون نفر از جمعیت این کشور را شامل شده و در مناطق قبایلی این کشور سکونت دارند، در طول حدود 30 سال از طالبان حمایت مالی و نظامی کردهاند. طالبان در طول این دوران روابط خارجی خود را با بسیاری از دولتها حفظ کرد و در همان حال به طور غیررسمی اداره ایالتهای پشتوننشین افغانستان را در دست داشت. طالبان حداقل از 10 سال پیش بر 60 درصد خاک افغانستان- در جنوب و غرب این کشور- سیطره داشت و از یکسو مانع اعمال حاکمیت دولت مرکزی افغانستان بر این مناطق شد و از سوی دیگر به طور جدی با سیطره آمریکا بر این کشور مبارزه کرد.
یک نکته مهم در سیطره طالبان به خصوص بر مناطق مرکزی، شمالی و شرقی این کشور این است که اساساً در این مناطق مانعی بر سر راه پیشروی طالبان وجود نداشت.
تکلیف دولت و ارتش ضعیف اشرف غنی معلوم است، گروههای جهادی نامدار تاجیک، هزاره، ازبک و پشتون هم در طول این سالها به کلی منهدم شده و از اثر افتادند. در طول این دوران بعضی از رهبران جهادی نظیر شهید احمدشاه مسعود، شهید برهانالدین ربانی، صبغتالله مجددی، مارشال فهیم، محمدیونس خالص، پیرسید احمد گیلانی، مولوی محمدنبی محمدی، سیدعلی بهشتیورسی، آیتالله محمدآصف محسنی و شهید عبدالعلی مزاری از دنیا رفتند و بقیه رهبران جهادی افغانستان وارد دولتهای ضعیف کرزی و غنی شده و از صحنه عمل جهادی خارج شدند. ضمن آنکه اختلافات دوره چهار ساله «دولت اسلامی افغانستان» (دوره ریاستجمهوری صبغتالله مجددی و برهانالدین ربانی) بعد از فروپاشی امارت اسلامی طالبان از بین نرفت و درگیری بین آنها استمرار پیدا کرد. بنابراین وقتی دولت و ارتش غنی در برابر طالبان تسلیم شدند، گروههای سابق جهادی هم نتوانستند دوام چندانی بیاورند و نامآورترین نیروی جهادی، یعنی محمد اسماعیلخان نتوانست بیش از دو هفته از هرات در مقابل نیروی اندک طالب دفاع کند و بدین صورت قسمت اعظم افغانستان به دست طالبان افتاد.
آیا طالبان تغییر اساسی کرده است؟
این گروه در گذشته با صراحت از یک حکومت پشتونی حرف میزد؛ اما امروز حداقل در عرصه ادبیات از دولت فراگیر سخن به میان آوردهاند. طالبان در گذشته سیطره تمام آداب و رسوم پشتونی را دنبال میکرد، اما امروز میگوید قوانین باید به تصویب برسد و اقوام دیگر هم نظر دهند. طالبها در گذشته روی اجرای حدود- آنگونه که فقه پشتونی اقتضا میکند – حکم میکرد که براساس آن زنان حق ارث نداشتند و اجرای حد زنا بر آنان بدون شاهد انجام میشد؛ اما اکنون میگویند سیستم قضایی کشور به تصویب نیاز دارد و به نوعی فقه حکومتی به جای فقه پشتونی رسیده است.
با این حال این سؤال اساسی وجود دارد که آیا حقیقتاً طالبان فارغ از موارد فقهی، از نظر عقیدتی و امور حکومتی تغییر اساسی کرده و ما با طالبان جدیدی مواجه هستیم؟ یا اینکه ادبیات این روزهای این گروه ناشی از نیاز آن به استقرار حکومت مدنظر خود است و موقتی است؟ پاسخ دقیق به این پرسش به زمان نیاز دارد و نمیتوان به حرفهای راضیکننده این روزهای طالب بسنده کرد.
نقاط ضعف طالبان
طالبان هم اکنون حداقل سه نقطه ضعف اساسی دارد :
1- ضعف در «شناسایی بینالمللی»: طالبان در قامت یک حکومت نیازمند شناسایی بیقید و شرط (دوژور)[1] از سوی سازمان ملل و اکثریت کشورهای دنیا و به خصوص همسایگان افغانستان است. بهدست آوردن این شناسایی رسمی و کامل برای طالبان بدون پرداخت هزینه معتنابه میسر نیست. طالبان نمیتواند به محض اعلام نوع حکومت در کابل به آن دست پیدا کند. کما اینکه همین الان نماینده طالبان با کمیته سه نفره کرزای، عبدالله و حکمتیار مشغول رایزنی است و حال آنکه نه کرزای، نه عبدالله و نه حکمتیار را قبول دارد. هر کشوری میتواند به رسمیت شناختن دولت طالبان را به شروط مدنظر خود منوط کند و این کار طالبان را با پیچیدگی و دشواری زیادی مواجه میگرداند.
2- در اقلیت بودن خاستگاه قومی آن : طالبان اگرچه طی یک سال اخیر سعی کرده است از ازبکها، تاجیکها، هزارهها و… برای خود هوادارانی جذب کند و به وسیله آنان نیز بر ولایات غیرپشتون سیطره پیدا کرد، اما به هر حال طالبان از پشتونهاست و پشتونها تنها 40 درصد از جمعیت این کشور، یعنی حدود 16 میلیون از چهل میلیون نفر جمعیت افغانستان را شامل میشوند. طالبان برای تعامل با 60 درصد جمعیت غیرپشتون و پشتونهای شیعه باید راهی پیدا کند و این با اقدامات افراطی علیه این اقوام به دست نمیآید. اگر طالبان بخواهد به تندروی دست بزند، به زودی با شکلگیری جنبشهای ضدطالب در میان هزارهها، تاجیکها، ازبکها و… مواجه میشود؛ از این رو میتوان گفت حکومت آینده طالبان با حکومتی که تحت عنوان «امارت اسلامی افغانستان» در سالهای 1375 تا 1380 در اختیار داشت، تفاوت خواهد داشت و این یعنی طالب نمیتواند یک حکومت مقتدر را در کابل مستقر کند، خواه این حکومت پشتونی باشد و خواه ائتلافی.
3- ناتوانی در تحمل بار سنگین اداره اقتصاد افغانستان : طالبان تا اینجا و در طول این 20 سال بار اداره افغانستان را بر دوش نداشته و با درآمد 5/1 میلیارد دلار سالانه که بخش اعظم آن از طریق دریافت مالیاتها تأمین میشد، نیروهای مرتبط با خود را اداره کرده است؛ اما از این پس اداره افغانستان را بر دوش داشته و به درآمدی چند برابر درآمد قبل یعنی حداقل شش میلیارد دلار در سال احتیاج دارد و این در حالی است که وضع اقتصاد جهانی هم بحرانی است و کشوری وجود ندارد که بتواند کمک عمدهای به این کشور بکند.
این ملاحظات طالبان را وادار میکند رفتار بینالمللی و منطقهای خود را به گونهای تنظیم کند که از همراهی و همکاری دیگران برخوردار شود.[2]
شکست قطعی آمریکا
آمریکا حدود 100 هزار نیروی نظامی به افغانستان اعزام کرد و پس از 20 سال مجبور شد خاک این کشور را ترک کند. در اظهارات مقامات آمریکایی و اروپایی عبارات فراوانی وجود دارد که جز اعتراف به «شکست مطلق» معنای دیگری ندارد.
آمریکا طی یک برنامه راهبردی و محاسبات دقیق و به دنبال ماجرای 11 سپتامبرافغانستان را به اشغال خود درآورد. در اجرای این طرح (قرن آمریکایی 21) یک مانع عمده وجود داشت و آن چهار قدرت مدعی آسیایی یعنی روسیه، چین، هند و ایران بود. اشغال نظامی افغانستان در راستای کنترل این چهار کشور در دستور کار قرار گرفت و در سال 2001 اجرایی شد. در این طراحی به معنای واقعی، شکلدهی به یک دولت ملی وابسته در افغانستان در دستور کار نبود؛ بلکه برای کاهش هزینهها، تشکیل «دولتی اسمی» مطرح بود. در حقیقت دولت واقعی افغانستان همان دولت نظامی تحت سیطره فرماندهی نظامی آمریکا در این کشور بود. از این رو، در طول این 20 سال، آمریکا هیچ اقدامی برای قدرتمند شدن دولتهای کرزای و اشرف غنی چه در ابعاد نظامی و چه در ابعاد اقتصادی نکرد و به دولت افغانستان هم اجازه ندادند از کشورهایی نظیر ایران برای تقویت ارتش این کشور از کمک تسلیحاتی، لجستیکی و آموزشی مؤثری استفاده کند. پس کاملاً واضح است که آمریکا در سال 2001 برای اینکه 20 سال بعد از این کشور برود یا برای اینکه یک دولت وابسته قوی را سر کار بیاورد، وارد افغانستان نشد؛ بلکه آمده بود تا در طول «قرن آمریکایی» که بوش اول وعده داده بود، این کشور را در اشغال مستقیم نظامی خود داشته باشد که با خروج مفتضحانهاش از خاک افغانستان محکوم به شکست گردید. علاوه بر این که روزی که آمریکا از افغانستان رفت هر چهار قدرت آسیایی مدنظر آمریکا نسبت به روزی که در سال 1373 کمیته پل ولفوویتز آنها را مهمترین مانع تحقق ایده قرن آمریکایی خوانده بود، قدرتمندتر شده بودند و خطرشان برای آمریکا بیشتر شده بود.[3]
نکته: تنها نیرویی که آمریکا را در داخل افغانستان تحت فشار قرار داد و شکست داد و هزینههای سنگین مالی و جانی و تلفات بر آمریکا وارد کرد، طالبان بود و این نکته بیانگر چند مطلب است:
- اول اینکه پایگاه مردمی داشتن طالبان است اگر طالبان پایگاه مردمی نداشت بهعنوان یک گروه فاقد پشتیبانی مردم قطعا نمیتوانست چنین شکستی را بر آمریکا تحمیل کند.
- دوم اینکه این تحولات نشان میدهد که مردم افغانستان یک مردم اشغالگر ستیز هستند و تن به اشغالگری نمیدهند.
- سوم اینکه مردم افغانستان هم از دولت دستنشانده بیگانه پشتیبانی نکردند چون اگردولت اشرفغنی یک دولت با پایههای مردمیبود قطعا طالبان نمیتوانست به این راحتی آن را ساقط کند.
غربگراهای داخلی و تحولات افغانستان
جریانهای غربگرا، سکولار و لائیک در ایران و منطقه، به شدت نگران تبیین دقیق و درست تحولات افغانستان برای مردم هستند. برای این جریانها، پذیرش این واقعیت که غرب، ناتو و به ویژه آمریکا در کشور همسایه شرقی ایران، پس از ۲۰ سال هزینههای سنگین با تحمل خسارتهای جبرانناپذیر، متحمل یک شکست راهبردی شد، بسیار دردناک است.
برای غربگراهای داخلی که همواره از آمریکا به منزله یک قدرت شکستناپذیر یاد میکردند، بسیار سخت و دشوار است که به ماهیت خروج این کشور از افغانستان که در واقعیت یک «فرار خفتبار» بود، حتی لحظهای بیندیشند!
منطق جریانهای غربگرا، در موضوع ضرورت مذاکره با آمریکا و تأکید بر انجام این مذاکره در موضوعات گوناگون حتی مذاکره موشکی، همانا اعتقاد به، «قدرت برتر بودن آمریکا»، «شکستناپذیر بودن آمریکا» و «آیندهساز بودن آمریکا» بوده و هست. زمانی که پس از حادثه مشکوک یازده سپتامبر و فرو ریختن برجهای دوقلو، آمریکاییها بر اساس یک سیاست ماکیاولیستی، طرح اشغال نظامی منطقه غرب آسیا را با لشکرکشی به افغانستان و سپس عراق آغاز کردند، جریانهای غربگرا در ایران، حتی حفظ تمامیت ارضی کشور را در گرو آن دانسته که رهبر معظم انقلاب اسلامی با نوشیدن «جام زهر» و عقبنشینی از اصول انقلاب، نه تنها باید در مقابل آمریکا کوتاه بیایند، بلکه همراهی با شیطان بزرگ در سیاستهای منطقهایاش را بپذیرند! نامه سرگشاده 127 نماینده مجلس اصلاحات به رهبر معظم انقلاب مدظله العالی در تاریخ 31 اردیبهشت 1381، یکی از اسناد انکارناپذیر در این خصوص است. نکته بسیار حائز اهمیت اینکه، برخی از چهرههای به اصطلاح نخبه غربگرا از آینده بسیار درخشان افغانستان تحت اشغال آمریکا در این سالها سخنها گفتند!
جمهوری اسلامی از همان ابتدا با هدایتهای راهبردی رهبر حکیم انقلاب اسلامی، در برابر این طرح شیطانی و سلطهجویانه آمریکاییها ایستاد. اکنون پس از ۲۰ سال، نتیجه آن راهبریها از یک سو حفظ استقلال و عزت ایرانیان و تبدیل جمهوری اسلامی به یک کشور قدرتمند منطقهای صاحب نفوذ شده و از سوی دیگر، سیاستهای آمریکا را در منطقه با شکست راهبردی مواجه کرده است. حال که ملت ایران و نظام جمهوری اسلامی، از این آزمون سربلند بیرون آمده و مقاومت ملت ایران نتیجه داده، جریان غربگرا به جای اعتراف به تحلیلهای غلطش و پذیرش اصل«شکستپذیر بودن آمریکا» با توجه به فرار خفتبار از افغانستان، به تهدیدنمایی از طالبان روی آورده البته هدف این نوشتار، تطهیر طالبان و متحد راهبردی دانستن آن برای ایران نیست. طالبان امروز همانگونه که هست باید دیده شود.
نحوه برخورد جمهوری اسلامی ایران با طالبان
در کشور ما یک ذهنیت کاملاً منفی نسبت به طالبان وجود دارد. آن هم بهخاطر رفتار خشن و نادرست این جریان در گذشته است اکنون طالبان به دلیل به دست آوردن تجارب وهوشمند شدن بهطورکلی سبک و منش رفتارش را با مردم و قومیتها و نیز در ارتباط با کشورهای دیگر تغییر داده است و در واقع ما شاهد طالبان جدید هستیم هرچند به لحاظ اعتقادی تفاوت چندانی با گذشته ندارد.
در نتیجه طالبان نه متحد استراتژیک جمهوری اسلامی است و نه دشمن و تهدید برای جمهوری اسلامی است باید به این نکته در تحلیل ها توجه داشتهباشیم طالبان بخشی از واقعیت افغانستان است که اکنون در این کشور مسلط شده است.
در داخل کشور ما برخی ها هستند به شکلی تلاش می کنند یک نوع معادل سازی طالبان با داعش را به عنوان یک گروه تروریستی و تهدید برای جمهوری اسلامی انجام دهند که به طور قطع یک خطای راهبردی است
اما نکتهی قابل توجه اینکه معمولاً کسانی که این نوع تحلیلها را ارائه میدهند کسانی هستند که با سیاست جمهوری اسلامی در حوزه مقاومت و در منطقه و در مسئله عراق و سوریه مواضع متفاوتی داشتند و الان دارند القاء میکنند که طالبان یک گروه تروریستی است و باید با طالبان به نوعی مقابله شود که این نوع تحلیل کاملاً تحلیل غلطی است. در سال های گذشته طالبان هم با آمریکا جنگید و هم با دولت افغانستان که دستنشانده بود؛ وهم با داعش مورد حمایت آمریکا در افغانستان جنگید و ما باید به واقعیت امروز طالبان توجه کنیم و ببینیم چه رویکرد و سیاستهای میتواند تأمینکننده منافع ملی ما و امنیت ملی ما باشد؛ به ویژه اینکه ما بیشاز نهصد کیلومتر مرز مشترک با افغانستان داشته و اشتراکات فراوان اعتقادی و مذهبی تاریخی و جغرافیایی با ملت افغانستان داریم.
آمریکا بعد از شکست سیاستهایش در افغانستان با این خروج که بهمعنای دقیق کلمه اخراج هست دنبال بیثباتسازی این کشور و درگیر کردن رقبای خودش در بحران داخلی افغانستان وکشورهای رقیب آمریکا درمنطقه مثل ایران و روسیه وچین است. آمریکا قصد دارد رقبای خود را در بحران افغانستان درگیر کند تا برای اینها هزینه ایجاد کنند و هزینههای خودش را کاهش دهد واینطور وانمود کند تا زمانیکه آمریکا در افغانستان بود افغانستان یک آرامش نسبی داشت و الان در حال جنگ و خونریزی شدید شده است تا در فضاهای بعد اینچنینی بتواند سیاستهای جدید خودش را بهصورت تاکتیکی اجرا کند. برهمین اساس یک سیاست و راهبرد اساسی جمهوری اسلامی ایران در مورد افغانستان تمرکز بر ایجاد ثبات و امنیت و آرامش است آنهم از طریق اینکه همه اقوام و گروها در افغانستان بایستی از طریق مذاکرات بین افغانی بروند به سمت تشکیل یک دولت فراگیر که قطعا یک دولت فراگیر که ترکیبی از همه اقوام پشتون ها، تاجیک ها، ازبک ها وهزارها باشند. و این هم تأمینکننده همه منافع افغانستان است و هم عامل ثبات بخش برای افغانستان و هم میتواند تأمین کننده منافع کشورهای همسایه افغانستان باشد.
لذا کشورهایی چون ایران، پاکستان، روسیه، چین و هند باید تلاش کنند که بعد از فروپاشی دولت دستنشانده آمریکا و تسلط طالبان بر افغانستان آینده افغانستان اینچنین رقم بخورد.
قطعا طالبان هم این هوشمندی را که در این مدت به خرج داد در ادامه هم باید داشته باشد و باید این راه را پیش بگیرد و به دنبال این نباشد که خود را در کل افغانستان تحمیل کند چون قطعاً طالبان بهلحاظ قومی همه مردم افغانستان نیست و آینده افغانستان در گروی این است که همه اقوام و گروهها و مجموعهها در اداره کشور سهیم و نقش داشته باشند امیدوار هستیم به توفیق الهی و با توجه به فرمایش مقام معظم رهبری مدظله العالی بهترینها برای مردم افغانستان رقم بخورد.[4]
[1] . شناسایی دوژور، شناسایی بیقید و شرط یک دولت یا کشور جدید به عنوان دولتی مستقل که توانایی اعمال حاکمیت بر قلمرو و اجرای تعهدات بینالمللی خود را دارد است. شناسایی دوفاکتو موقت است، اما شناسایی دوژور شامل روابط کامل دیپلماتیک و مصونیت نمایندگان سیاسی کشور شناسایی شونده هم میشود. شناسایی دوژور، یک شناسایی قطعی، کامل و غیرقابل لغو است و تنها راه بیاثر کردن آن، قطع کامل روابط دیپلماتیک و کنسولی با کشور یا حکومت شناسایی شدهاست.
[2] .دکتر سعدالله زارعی
[3] . همان.
[4] . دکتر یدالله جوانی